مقاله های فلسفه سیاسی   |  مقاله های سیاسی   |  مقاله های ادبی   |  یادداشتها
شکوه محمودزاده (زاده سال ۱۳۴۲ تهران) دارای مدرک فوق لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه FU برلین و کارشناس ارشد فلسفه سیاسی و روابط بین‌الملل است.
ایمیل تماس: schokouhm@yahoo.de

  ....

رساله دکترای  جواد کاراندیش
 عنوان:
State and Tribes in Persia 1925-1919
  ....
پديده شناسی انقلاب از ديدگاه فلسفه سياسی (بخش دوم و پايانی)
۱ آذر ۱۳۸۲ - ۲۲ نوامبر ۲۰۰۳
....

»  پيشگفتار
»  پيامدهای انقلاب  
»  دستاوردهای انقلاب  
»  رهبران و پيروان در انقلاب  
»  انقلابها در گذشته و اكنون و آينده  
 
پيشگفتار
در بخش پيشين اين مقاله به بررسی علل و عوامل بروز انقلابها پرداختيم. در اين بخش به بررسی پيامدها و دستاوردهای انقلابها و همچنين نقش رهبری در انقلابها می‌پردازيم. و در پايان مروری خواهيم داشت بر سير روند تكوين انقلابهای بزرگ. هر دو بخش اين مقالات بايد بعنوان درآمدی بر بررسی انقلاب ايران در نظر گرفته شوند.

پيامدهای انقلاب
همچنان كه دانشمندان علوم انسانی بر سر چرايی بروز انقلابها با يكديگر اختلاف نظر دارند، آنان بر سر راه تحليل نمونه وار حركت انقلابها خود را با دشواری‌های بسياری روبرو می‌بينند. اگرچه چندين عامل هم شكل و هم خانواده در روند حركت انقلابها بچشم می‌خورند، اما يك نمونه يگانه برای روندهايی كه بگونه‌ای روشن با يكديگر تفاوت داشته باشند، وجود ندارد. بسياری از نظريه پردازان با توجه به برداشت منفی شان نسبت به انقلاب، اين مقوله و گوناگونی روند حركت آن و مراحل و سمتگيری انقلابها، مقوله انقلاب را با توجه به ضرورت تاريخی آن در يك طرح از پيش آماده شده جای داده‌اند تا بدينوسيله پوچی سرنگونی‌های انقلابی را يادآوری كنند. هگل از نخستين كسانی است كه به پرسمان انقلاب توجه كرده است. او با يادآوری تجربه انقلاب فرانسه، ميان پيشبرد اصل آزادی در مراحل آغازين اين انقلاب و "حاكميت وحشت" كه در آن انقلاب فرزندان خود را می‌خورد، و سپس برآمد ديكتاتوری در فرانسه توسط ناپليون تفاوت می‌گذارد. اين روند را هگل "چرخه ضرورت" می‌نامد كه با آزادی مطلق آغاز گشته و به نفی مطلق ازادی می‌رسد، سپس به وحشت مرگ می‌انجامد و دست آخر پس از آنهمه شورش و آشوب و بلوا و جنجال به نقطه اغازين خود بازمي‌گردد. ساير نويسندگان سده نوزدهم ديدگاهی شبيه ديدگاه هگل دارند، كه تاثير ماندگاری بر نظريه پردازان پس از خود گذارده‌اند. ياكوب بوركهارت در كتاب خود "نظری به تاريخ جهان" جباريت پس از انقلاب را ناگزير ارزيابی می‌كند و آنرا بعنوان "توليد هدفمند فرمان دادن و فرمانبرداری مطلق، كه در آن تار و پود از هم گسيخته دولت دوباره بهم گره می‌خورد" می‌نامد. " اين امر نه تنها بر بصيرت معترف و مستقيمی دلالت دارد، كه آدمی سيادت ناپذير است، بلكه بيشتر بر لرزه و ارتعاش فرمانروايی تازه بهترين‌ها و بی گذشت ترين‌ها و دهشتناك ترين‌ها دلالت می‌كند". بدين ترتيب بوركهارت بزرگترين تاثير را بر روی نويسندگان پس از خود می‌گذارد. او در سده نوزدهم نخستين كسی است كه يك تحليل از روند حركت جزء به جزء و بخش بندی شده انقلابها ارايه می‌دهد كه جهت گيری اين تحليل بر مبنای تصويرهای تاريخ طبيعی می‌باشد و با ارايه مثالهايی از زندگی طبيعی انجام می‌شود. برابر اين نظريه انقلابها از يك جنبش شورشگرايانه و ناآرام آغاز گشته، به يك مرحله اصلاحات تحول می‌يابند و در اوج خود به حكومت ترور و وحشت می‌رسند و سپس از همان راه وحشت به واكنش و ترميدور می‌انجامند، كه سرنگونی خودكامه نظامی را در پی دارد و دست آخر با "دوران بازگشت" پاياين می‌يابند. بوركهارت روندهای انقلابها را از ديدگاه همسان انگاری (قياسي) با روندهای ارگانيك در طی بيماری‌های تب آلود می‌سنجد، كه در آن بيماری با اندكی تب آغاز گشته و به مرحله بحرانی و اوج تب و لرز می‌رسد و سپس درجه حرارت بدن كاهش می‌يابد و پس از يك دوره نقاهت بيمار تندرستی خود را باز می‌يابد.

بدليل كمبود توضيحات روشن تری از اين دست، كه برای همگان مبرهن باشد، نويسندگان سده بيستم به بخش بندی‌ها و ويژگی‌هايی كه بوركهارت برای انقلابها برشمرده، وفادار مانده‌اند. ادواردز از نشانه‌های نخستين بيماری انقلاب و شورش در در آمد اثر خود سخن می‌گويد كه در روند تكاملی انقلاب، شورش‌های عوام، فرمانروايی ميانه روها، بقدرت رسيدن تندروها، حاكميت وحشت و ترور و دست آخر بازگشت به وضع عادی برشمرده می‌شوند. جرج پتی روندهای حركت نمونه وار انقلابها را چنين ارزيابی می‌كند:
گرفتگی اجتماعی، بحران، انحلال رژيم پيشين، رنج و عذاب ميانه روها، نبرد سرنوشت، دوران ترورو و حشت، ديكتاتوری، خستگی از انقلاب و جامعه پس از انقلاب. كرين براينتون در پژوهش تطبيقی خود مواد بسياری را از روندهای انقلابها در تاريخ بشيوه گيرايی در كنار هم چيده است و بر اساس آن پس از هر انقلاب در آغاز ميانه روها روی كار می‌آيند كه مويد جوهرهای بورژوايی و شهروندی در مراحل نخستين انقلاب است. ميانه روها سپس يكسری اصلاحات مهم را سازمان می‌دهند، اما پس از يدوره قدرت دوگانه و حاكميت دوپاره، تندروها آنان را بكناری زده و تمامی قدرت را از آن خود می‌كنند. تند روها از اين پس بنام پاكدامنی ايديولوژيك يك دوران ترور و وحشت را می‌آغازند كه به يك واكنش ترميدوری می‌انجامد كه در آن خياط خود به كوزه می‌افتد و سپس يك قدرت مركزی محكم و پابرجا بوجود می‌آيد كه دستاوردهای انقلاب را نگاهداری می‌كند.

در تحليل جزء به جزء مراحل انقلابها كه توسط ركس دی. هوپر انجام گرفته، نسبت به كار سترگ براينتون اين برتری را دارد كه نتايج پژوهش‌های علوم اجتماعی تازه‌تر را مورد بررسی قرار می‌دهد. هوپر چهار مرحله را در روندهای حركت و تكامل انقلابها از يكديگر جدا می‌كند: نخست مرحله پيش درآمد انقلابها است، كه با برافروختگی‌ها و ناآرامی‌های فردی افراد يك جامعه بستگی دارد كه بوسيله نارضايتی مبهم و ناهماهنگ و توده وار نسبت به وضعيت موجود اجتماعی واكنش نشان می‌دهد. در اين وضعيت انسانها آماده پذيرش تاثيرات تبليغات، تهييجات و تلقينات هستند. و طرح يك عمل هدفمند در اين مرحله بدليل سردرگمی ناشی از ناآرامی ناتمام می‌ماند. رفتار جمعی مردم در اين مرحله را هوپر با رفتار گله‌های حيوانات تشبيه می‌كند كه به دور خود می‌چرخند. در مرحله دوم كه مرحله برافروختگی و ناآرامی جمعی و همگانی است، نارضايتی‌های مبهم فردی بصورت يك اپوزيسيون با اهداف و مقاصد تعريف شده در می‌آيد كه آغاز دوران ايتلاف‌های جمعی است. فضای اجتماعي_ روانشناختی در اين مرحله با كارهای گسترده تر، پراكندن شايعات و رسوايی‌های جنجال برانگيز، يافتن گناهكاران برای وضع موجود، تكوين يك جنون آنی و توليد توهم‌ها و اسطوره‌ها و دكترين‌های جمعی ويژگی خويش را می‌يابد. در اين وضعيت دو گونه رهبر پيدا می‌شوند: نخست گونه پيامبرانه رهبری، كه ادعا می‌كند تنها اوست كه دلايل ناآرامی و شورش را می‌شناسد و با ژست‌های پيامبرانه‌ای اهداف و فلسفه زندگی تازه‌ای را به مردم پيشنهاد می‌كند و ادعا می‌كند، بدينصورت آرزوها و خواسته‌های مردم برآورده می‌شوند. اين رهبر پيامبر گونه بر گونه دوم رهبری كه گونه اصلاح گر است، در شرايط انقلابی از اينرو برتری می‌يابد كه اصلاح گران تنها امور ويژه‌ای را مورد اصلاح قرار می‌دهند در حاليكه رهبران پيامبرگونه می‌خواهند با يك برنامه روشن و منسجم كل وضعيت موجود را بر اساس تصورات و خواسته‌های خود دگرگون كنند. ملتی كه در نتيجه خرابی وضع موجود و زير تاثير روانشناختی مبلغان قرار دارد، به صورتی ديگر شكل می‌گيرد و می‌رود كه زير رهبری پيامبران و اصلاح گران دست به كارهای بزرگ بزند. در مرحله سوم كه مرحله فرموله كردن صوری صورت مسيله و ايجاد افكار عمومی تازه است، انقلاب اصلی آغاز می‌گردد. انگيزه‌ها و اهداف نبرد در اين مرحله مشخص می‌گردند، سازماندهی انقلابی شكل می‌گيرد، رهبران شايستگی رهبری خود را نشان می‌دهند و پيكار ميان گروههای گوناگون اجتماعی آغاز می‌شود. در اين حالت و موقعيت مراحل ميانی بسياری شكل می‌گيرند كه در آن تمايل بسوی از راست به چپ، از ميانه روی بسوی تندروی و از اصول آزاديخواهانه بسوی فرمانروايی وحشت و از آرمان‌ها بسوی دكترين‌ها و ايديولوژی‌ها بچشم می‌خورند. مرحله چهارم روند حركت انقلابها برابر ديدگاه هوپر مرحله نهادينه شدن و قانونيت يافتن سازمان‌های جديد اجتماعی است. انقلابيونی كه تاكنون بصورت شورشی خود را بنمايش می‌گذاردند، اينك قدرت سياسی را قانونمند و سازمان دهی شده می‌كنند و بدين ترتيب آنها از گروههای "حاشيه قدرت" به گروههای "اصلی قدرت" تبديل می‌شوند و از اين پس نظريات و ارزش‌های آنان اصورت بنيان‌های سياسی سازمان اجتماعی نوين در می‌آيد. "از يك رفتار جمعی كه بدون برخورداری از مقام‌های صوری و قاعده‌های صوری بازی و موقعيت‌های پيش بينی نشده يا خلاف آداب و رسوم و نامتعارف پيروی می‌كرد (اين جريان) بسوی برخورداری از يك قدرت و مقام صوری و گروههای سازماندهی شده و آداب و رسوم جديد تكوين می‌يابد". اين تكامل از آنجهت ناگزير است كه حكومت كردن و سازماندهی نوين ديوانسالاری اثبات گرا برای يك رژيم تازه و هنوز بی ثبات نتيجه يك خستگی طبيعی فيزيكی و روانشناختی از آنهمه فعاليت و ابراز احساسات پيشين می‌باشد. در اينجا عادت‌های انديشگی و رفتاری و عملی بازمی گردند. پريشانی و تنگدستی اقتصادی كه پيامد هرج و مرج پيشين است، ضرورت تدابير سياسی و اقتصادی برای تامين ثبات را ايجاب می‌كند. كارها و تنضيمات يكنواخت و روزمره برای دستگاه ديوانسالاری و تصميمات دوباره از اهميت برخوردار می‌شوند. اختلافات كمتر می‌شوند و ستيزه‌ها پس از دوران مد خود در انقلاب به نقطه جذر می‌رسند. لزوم تطبيق با شرايط زندگی تازه پيدا می‌شود. و دست آخر ميزان و معيارهای دگرگون شده ارزشی همانند معيارهای پيشين گشته و يك دستگاه سنجش كيفيتی تازه معين می‌شود. يك سازش ميان ارزش‌های نظم پيشين و جامعه در حال تكوين تازه شكل می‌گيرد. كوتاه كنيم، می‌توان گفت كه جامعه بسوی يك نهادينه شدن ناتمام و ناكامل پيش می‌رود و جنبش در نقطه‌ای از حركت بازمی ايستد كه پيش از هدف اصلی خود بود.

می‌توان گفت كه با وجود همه همانندی‌هايی كه در بخش بندی روند حركت انقلابها وجود دارد، تشريح مراحل و نتيجه گيری از آنها را هرگز نمی‌توان در تحليل‌هايی كه از انقلابها شده است، يافت. "ديالكتيك انقلاب" "منطق گوهرين انقلاب" و قانونمندی‌های درونی انقلاب" و يا همچنين الگوی روانشناختی توده‌ها كه بوسيله نظريه پردازان يادآوری می‌شوند، و می‌بايستی بعنوان دلايل انقلاب بسنده بنظر بيايند، تاكنون نتوانسته يك تصوير كامل از روندهای تكاملی انقلابها و بويژه تفاوتهای آنان با يكديگر به ما عرضه كند. با وجود گسترش عرصه ديد و دانش ما در باره مراحل و روندهای انقلاب، بسياری از توضيح‌ها در باره پيشرفت مراحل گوناگون در تاريكی باقی مانده‌اند. همچنين اين پرسش كه چرا برخی انقلابها تنها به چند پله از نردبان در اين طرحهای ارايه شده می‌رسند و يا اساسا جريانات شكل‌های ديگری به خود می‌گيرند، تاكنون از سوی نظريه پردازان بی پاسخ باقی مانده است. آنچه پيداست، اينست كه دگرديسی‌های انقلابی هنگامی كه آغاز می‌شوند، يك خودپويی و خودپويايی درونی را تكامل می‌دهند كه بدانوسيله به حركت خود تداوم می‌بخشند، بگونه‌ای كه برای نيروهای رقيب و درگير در انقلاب مسيله مسيله مرگ و زندگی گشته، ساختارهای حق و قانون فرو می‌ريزند، و اهداف سياسی و استدلال‌های ايديولوژيك برای آنها با شتابی بيمانند ديگرگون می‌شوند و يك درجه پيش بينی ناپذير از كاربرد خشونت خود را می‌گستراند.

دستاوردهای انقلاب
پرسش دستاوردهای انقلاب با ارزشگذاری آنها رابطه‌ای تنگاتنگ دارد. آنچه برای هواداران انقلاب از بين بردن بهنگام ناحقی، تنگدستی، استثمار و وابستگی ديرپا در جامعه بنظر می‌آيد، از سوی مخالفين انقلاب بعنوان خشونت بيمعنی، ويرانی و بی قانونی در دستگاه دولتی، حاكميت ترور آدمكشان و عوام و بی مسيوليتی در ايجاد هرج و مرج اقتصادی شناخته می‌شود. نزد مشاهده گران و دانشمندانی كه در باره انقلاب پژوهش كرده اند، يك اتفاق نظر اساسی وجود دارد كه پس از تمامی انقلابهای پيروزمند در تاريخ، از سوی قدرتمداران جديد، نخست دگرگونی‌های راديكالی در همه سطوح و ساختارهای جامعه انجام می‌گيرد. در اينجا يكی از اهداف اينست كه بنيان‌های قانونی، فرهنگی و اخلاقی نظم سياسی و اقتصادی و اجتماعی پيشين را ويران كند و يا با معيارهای سختگيرانه‌ای آن را اجازه دهد؛ و اين تا زمانی خواهد بود كه بنيان‌های پيشين با تصورات كنونی هماهنگ گردند و يا رژيم پس از انقلاب بتواند از آنها بسود خود بهره برداری كند. سپس اينكه پس از انقلابهای پيروزمند يك تغيير اساسی كاركنان در همه سطوح دولتی، اقتصادی، نظامی و آموزشی بوجود می‌آيد. سبك فرمانروايی نيز دگرگون می‌شود، بصورتی كه تمايل بسوی تمركز و انسجام واستواری بيشتر دولت و بالا رفتن ميزان كارايی مشاهده می‌گردد. اصول سازماندهی نظامی و سربازخانه‌ای و فنون جنگی كه در دوران نبردهای انقلابی بكار می‌رفتند، اينك از سوی رژيم برآمده از انقلاب در اعمال قدرت روزمره بكار برده می‌شود و در انقلابها يك توزيع دوباره مالكيت بچشم می‌خورد. پيش از همه زمينداران بزرگ مصادره می‌شوند و مالكيت بطور كلی محدود گشته و سهم بخش دولتی و عمومی بميزان زيادی افزايش می‌يابد. دستيابی به موقعيت‌های قدرت و نفوذ بطور كامل دوباره سازمان داده می‌شود. مبناهای شايستگی برای احراز مشاغل اجرايی در همه سطوح نيز بنا بر معيارهای ارزشی و اصول و قواعد انقلابيون تازه بقدرت رسيده تعيين می‌گردند. در نتيجه انقلاب "پاكسازي"‌هايی در دستگاه دولتی و ديوانسالاری و ارتش روی می‌دهد و اين پاكسازی‌ها اقشار و گروههای اجتماعی را در بر می‌گيرد كه در زمان پيش از انقلاب دارای اين مشاغل بوده‌اند. برای ترساندن فرمانروايان پيشين و همچنين برای ترساندن گروههای رقيب دادگاه‌های نمايشی ترتيب داده می‌شوند. و بطور كلی معيارها، مفاهيم ارزشی و هنجارهای تازه‌ای در باره همزيستی اجتماعی انسانها و مناسبات جامعه با تاريخ و دين و فرهنگ خويش وارد جريان اجتماعی می‌شوند، كه با تصورات اهداف ايديولوژيكی جنبش انقلابی همسو باشند و بتوانند با شدت و حدت و حرارت مردم را برانگيخته و آنها را با دستگاه جديد و مشروعيت آن پيوند بزنند، بگونه‌ای كه مردم هويت خود را در رژيم تازه و برآمده از انقلاب يكی بيابند. تا اينجا نظريات هواداران انقلاب را تشريح كرديم. اكنون به نظر مخالفان انقلاب می‌پردازيم. مخالفين اصولی انقلابها همواره از نبود دستاوردهای مثبت سرنگونی‌های انقلابی شكايت كرده‌اند و بدترشدن وضعيت و موقعيت پس از انقلاب را به رخ كشيده‌اند و كم و بيش برای حفظ وضع موجود به هر بها تبليغ كرده‌اند. برتران دو ژوونل دست به جمعبندی چندگانه‌ای از استدلالهای سياستمداران و دانشمندان پرداخته است و برابر نظر او ساختارهای سياسی كه از ويژگی‌های برآمدهای انقلابی است چنين می‌باشد: "در روند اين جريان فرمانروايی يك چارلز اول، يك لويی شانزدهم و يك نيكلای دوم به فرمانروايی يك كرامول، يك ناپليون و يك استالين می‌انجامد. انسانهايی كه عليه جباريت استوارت‌ها، بوربون‌ها و رومانوف‌ها به پا خاستند، خود را سرانجام و دوباره زير يوغ آنان يافتند. ... كرامول‌ها و استالين‌ها پی آمدهای تصادفی و حتی پيامد جانبی توفان انقلابی نيستند؛ بلكه بيشتر، آنان اهداف از پيش تعيين شده‌ای هستند كه دگرگونی‌های انقلابی ناچارا به آن سو حركت می‌كنند. روند انقلابی با درهم شكستن يك قدرت ناكامل آغاز می‌شود تا با تثبيت يك قدرت مطلق‌تر پايان يابد".
ربر ولدر در همين راستا با مثالهايی از تاريخ سده بيستم پيامدهای انقلابها را اينگونه ارزيابی می‌كند: "به روشنی می‌توان اين تمايل را در همه انقلابها مشاهده كرد كه آنها به جای يك رژيم اقتدارگرا يك رژيم تماميت خواه را جايگزين می‌كنند."

از سوی ديگر هواداران انقلاب دستاوردهای انقلابها را ايجاد شرايطی بهشت گونه بر روی زمين ارزيابی می‌كنند، آنرا بعنوان تحقق ناكجاآباد در نظر می‌گيرند، آنرا در راستای نوليد انسان تراز نوين، انسان بدون چشمداشت و در راستای ايجاد نهادهای آرمانی كه هيچگونه اجبار و محدوديتی در آنها وجود ندارد می‌بينند كه يك زندگی سرشار از خوشبختی و هماهنگی را برای مردم نويد می‌دهد.

بنظر ريمون آرون در ماركسيسم و در خشونتبارترين انقلابهای سده نوزدهم و بيستم آرمان و رويای دوران طلايی با غرور دانش و فن جديد همداستان می‌شوند و ادعا می‌كنند كه می‌توانند تمامی مشكلات بشر را حل كنند. اينچنين تصوراتی از موقعيت اجتماعی پس از انقلابهای پيروزمند، همواره تاثير بسزايی بعنوان محركه انقلاب و همچنين اميد برای نگاه داری و تكامل آن داشته است. ايده‌ای كه بويژه توسط تروتسكی در سال 1905 در باره "انقلاب مداوم" فرموله شد، هم با تكميل دگرگونی انقلابی در درون يك جامعه و هم در تحريك و صدور انقلاب به بيرون از مرزهای يك كشور يا يك منطقه تا دستيابی كامل به اصول انقلاب در مقياس جهانی ارتباط دارد.

تحكيم و تثبيت و همچنين ژرفش دستاوردهای انقلاب و پيش از همه جلوگيری از روزمرهگی در ساختار فرمانروايی و يا حتی بازگشت به شرايط و اصول پيش از انقلاب، دلايلی بودند كه مايو را بر آن می‌داشتند كه هر از چندگاهی لرزه‌ها و ارتعاش‌هايی را به دستگاه سياسی چين وارد كند. پاكسازی‌هايی كه در اين راستا صورت می‌گرفتند، می‌بايستی از سكون و ايستايی دستگاههای دولتی و بوجود آمدن يك قشر تازه با نفوذ جلوگيری كنند. تبليغات و تلقينات برای "به راه راست آوردن" و "تربيت دوباره" انسانها می‌بايستی راه بازگشت به سوی انديشه‌های بورژوايی و فنون اقتصادی سرمايه داری و شيوه‌هاي"ضدانقلابي" پيشبرد قدرت را سد كنند. امكان بوجود آمدن يك ترميدور يا پايان انقلاب می‌بايستی بدين ترتيب خاموش گردد. شادی و هيجان برای انقلاب می‌بايستی همواره تازه نگاه داشته شود و برای هر نسل تازه‌ای دوباره شعله ور گردد. پويايی انقلابی و ناكجاآبادی يك جامعه برابر كمونيستی چينی می‌بايستی به هر بها و هزينه تا مرز جاودانگی به درازا می‌كشيد.

ميان اين همه نظريات خوش بينانه و بدبينانه نسبت به پيامدها و دستاوردهای انقلابها يك نظريه عمل گرايانه (پراگماتيستي) نيز وجود دارد. برابر اين نظريه انقلابها اصلا و اساسا يك چيز نويی را بوجود می‌آورند و تمامی عرصه‌های زندگی و فرمانروايی را ديگرگون می‌كنند. اين انقلابها _ البته پس از گذشت زمانی نسبتا دراز _ گسست از شرايط پيش از انقلاب را ديگر بطور افراطی انجام نمی‌دهند و كارهای پيشين و سنت‌های آزموده و عناصری از گذشته را اجازه می‌دهند وحتی از آنها در اشكال تطبيق داده شده بر شرايط موجود برای حفظ رژيم پس از انقلاب بكار می‌گيرند.

آنچنان كه جان دان می‌گويد: "تفاوت دوران پيش و دوران پس از انقلاب تفاوت دو دنيای متفاوت نيست. دولتهای پس از انقلاب نيز در بيشتر موارد خشونت آميز، سنگدل، فاسد و جبار و ناتوان هستند. با وجود اين تفاوت تا اندازه زيادی واقعی و فوق العاده مهم است. انقلابيون از خود و جامعه انقلابی خود تصويری از قدرت، كنترل، اطمينان و عقلانيت هدفمند می‌سازند كه در جهانی مملو از ناتوانی، ناروشنی و بی مفهومی و پوچی و بيهودگی ناب برپا ايستاده‌اند و تهديدات بسياری را تاب می‌آورند.

در پيامد اين انقلابها رژيم‌ها را تغيير می‌دهند و آنهم بصورتی بنيادی و اساسی. اما انقلابها هرگز آن شكل از جامعه و فرمانروايی را بوجود نمی‌آورند كه از سوی انقلابيون بعنوان هدف اصلی انقلاب برشمرده می‌شد. و آنچنان كه ضرورت تاريخی ايجاب می‌كند، انقلابها وضعيتی بمراتب بدتر از وضعيت پيش از انقلاب بوجود می‌آورند. اگر بخواهيم واقع بينانه داوری كنيم بايد بگوييم؛ در واقعيت چيزی بنام پيروزی كامل يا شكست كامل وجود ندارد، بلكه تفاوتهای كمی و كيفی بسياری وجود دارند كه البته از اهميت زيادی برخوردار هستند. انقلابها بنظر بارينگتون مور " بايد بعنوان رويدادهايی تعبير و تفسير شوند كه در آنها گام‌های بلندی بسوی آزادی برداشته می‌شوند."

اما بايد گفت كه بزرگترين دستاورد انقلابها تدوين يك قانون اساسی جديد است. پس از هر انقلابی در تاريخ تاكنونی يك قانون اساسی بعنوان "قرارداد اجتماعي" تازه و "ميثاق ملي" جديد تدوين شده است. تدوين اين قانون اساسی با توجه به توازن موجود نيروها و وزن هر نيرو در جامعه صورت گرفته و قانون اساسی بازتاب منافع گروههای مختلف شركت كننده در انقلاب است. بنابراين نظر كرين براينتون در باره دستاوردهای انقلاب فرانسه درست نيست كه می‌گويد تنها دستاورد انقلاب فرانسه تنظيم د ستگاه متری و كيلويی برای اندازه گيری و وزن كشی می‌باشد، بلكه من بر اين نظرم كه مهمترين دستاورد انقلاب فرانسه بيانيه حقوق بشر آن است و تعيين شعارهای آزادی و برابری و برادری بعنوان ستاره راهنمايی برای كل بشريت. در مورد انقلابهای پس از انقلاب فرانسه نيز چنين می‌باشد. ايده آزادی وبرابری ايده‌ای است كه بصورت يك مانيفست در قانون اساسی فرانسه و آمريكا پس از انقلاب فرموله خود را پيدا كرده است. اما در مورد ساير انقلابهای جهان نيز چنين است. و اين انقلابها را بايد بصورت گامهايی در جهت آزادی و استقلال در نظر گرفت.

رهبران و پيروان در انقلاب
انقلابها در درجه نخست كشمكش ميان اقليت‌ها عستند. يك دسته كوچك از نخبگان انقلابی بدين ترتيب روبروی يك دسته كوچك از نخبگان فرمانروا در رژيم حاكم قرار می‌گيرد. هر دو اين گروهها بر سر گردآوری هواداران بيشتر در ميان توده‌های ملت با يكديگر می‌جنگند. تلاشهای بيهوده بسياری كه درزمان پيش از انقلاب از سوی انقلابيون برای ايجاد انقلاب بكار می‌رفت، از اينرو با شكست روبرو می‌شد كه آنان نتوانسته بودند توده‌های مردم را بر ضرورت و سودمندی انقلاب قانع كنند.
بنابراين پرسشی كه در اينجا مطرح می‌شود، اينست كه چه كيفيت‌هايی رهبران انقلابهای پيروزمند دارند كه انقلاب را به پيروزی می‌رسانند؟ رهبران انقلابها از چه خاستگاه اجتماعی و طبقاتی برمی خيزند و آنان چگونه موفق می‌شوند نيرويی گسترده از پيروان را بدنبال خويش گرد بياورند؟

رهبران انقلابها در درجه نخست انديشه‌ها و ايده‌های اصيل و نوينی را ارايه نمی‌دهند، بلكه آنان بيشتر پيچيدگی موجود اجتماعی را ساده می‌كنند و به يك يا چند عامل كاهش می‌دهند و دشواری‌های در جريان و تصورات ناكجاآبادی را در يك شكل قاطعانه و افراطی خلاصه می‌كنند و بوسيله ترغيب و تشويق قانع كردن برای خود پيروانی گرد می‌آورند. تلاش برای انقلاب در آنزمان از پيش محكوم به شكست است كه مناسبات اجتماعی و سياسی موجود تثبيت شده هستند. اما اگر پيش شرط‌ها و پيش زمينه‌ها تا اندازه‌ای برای انقلاب مناسب باشند، در اينجا رهبران انقلابی با كيفيت‌های ويژه خويش می‌توانند نقش پر اهميتی در تعيين اندازه و وزن نيروهای اجتماعی بازی كنند.

برای مراحل گوناگون انقلاب كيفيت‌های متفاوتی از رهبری مورد نياز است. بنظر اريك هوفر آماده سازی مقدمات انقلاب "مردان كلام" را می‌طلبد، به اجرا درآوردن انقلاب وظيفه "متعصبين" است و تثبيت كردن نتايج انقلاب بوسيله "عملگرايان" انجام می‌شود. رابرت سی. نورث و آيتيل د.سولا پول در بررسی‌های تجربی خود بر روی رهبران انقلاب چين به تفاوت گذاری همانندی می‌رسند، زمانی كه از "دستكاری نمادها" و يا "مديران خشونت" و يا "سازماندهان انقلاب" نام می‌برند. در اين رابطه رابرت آ. اسكالپينو با آنان همرای و هم نظر است كه انقلابيون آسيايی ايديولوگ، عملگرا و جاه طلب هستند.

ركس دی. هوپر چهار نمونه از رهبران انقلابی ارايه می‌دهد كه در مراحل مختلف انقلابها كيفيت‌های گوناگونی را بنمايش می‌گذارند: در دوران آماده سازی مقدمات انقلاب مبلغين مهمترين نقش را بازی می‌كنند، بطوری كه آنان توجه توده‌های مردم را به بد بودن شرايط و سوء استفاده از قدرت توسط حاكمان و بی عدالتی جلب می‌كنند، بطوری كه ناآرامی و نارضايتی مردم تشديد شود و تمامی دستگاه موجود دولتی را به چالش و مبارزه فراخوانند. در مرحله غليان و ناآرامی جمعی هم نمونه پيامبران و هم نمونه اصلح گران با ادعاهای ويژه و برنامه‌های ويژه ظاهر می‌شوند، و برنامه‌ها و بديل‌ها و گزينه‌های ويژه خويش را عرضه می‌كنند و انگشت خود را روی نقاط ضعف دستگاه موجود دولتی می‌گذارند. در مرحله صوری بروز انقلاب رهبری در دست كسانی قرار می‌گيرد كه در موقعيتی هستند كه می‌توانند از عقايد و باورهای موجود، توازن نيروهای اجتماعی موجود و شعارهای ابراز شده برنامه‌های هدفمند را فرموله كرده و به آنها جامه عمل بپوشانند. در مرحله نهادی و قانونی شدن نظم پس از انقلاب سرانجام دولتمردان و تكنوكرات‌ها و ديوانسالاران رهبری را بدست گرفته و تحقق اهداف انقلاب را با بكارگيری نهادهای مختلف به اجرا درمی آورند.

بطور كلی می‌توان گفت كه انقلابها از سوی رهبران روشنفكر آماده می‌شوند: آنها در اين مرحله باا يده‌های انتقادی شتاب می‌گيرند و رژيم پيشين را به فروپاشی می‌كشانند، در اغلب موارد آنها اعتقادها و نهادهای موجود را بی اعتبار می‌كنند، مشروعيت نظم موجود را نفی می‌كنند و بدينوسيله اعتماد بنفس اقشار حاكم را از بين می‌برند. همزمان با آن اين رهبران روشنفكر موفق می‌شوند، نيازهای ضروری توده‌ها برای يك ايديولوژی تازه را در آنها بيدار كرده و پاسخ گويند و برای مردم شعارها و تصورات و اهداف و دكترين‌های تازه‌ای بيافرينند.

در مرحله بعدی، انقلاب بدون يك مبلغ متعصب و فره مند نامتصور است. چنين رهبری با اراده‌ای آهنين و خيال انديشی‌هايی آتشين و نيروی استدلال و قانع سازی عالی، توده‌ها را بسوی خويش جلب می‌كند. چنين رهبری بوسيله دستكاری توانای واقعيات و شعارهای گيرا و جذاب، هيجان جمعی توده‌های مردم را افزايش می‌دهد و آنان را برای فداكاری‌های عظيم آماده می‌سازد و اهداف راهبردی انقلاب را برای مردم روشن می‌كند. عملگرايان قدرت پس از انقلاب ديگر كمتر به ژست‌های دراماتيك و قهرمانانه نياز دارند. هدف آنان تثبيت، نهادينه شدن و دفاع از انقلاب است. از اينرو عملگرايان آماده هستند تا با در نظر گرفتن كوچكترين جزييات، سازماندهی ديوانسالاری و كسب و تقسيم موقعيت‌ها و مقام‌ها را بعهده بگيرند، مشكلات مالی و اقتصادی را حل كنند، كشور را كنترل كرده و مانوورهای سياسی و ديپلماتيك را اجرا كنند.

بطور خلاصه می‌توان گفت يك رهبر انقلابی پيروزمند بوسيله توانايی‌های الهام و الهام بخشی، شهود، تهييج، سازماندهی و اداره امور شناخته می‌شود. در تاريخ انقلابها تاكنون كرامول، روبسپير، لنين، مايو و كاسترو توانسته اند، استعدادها و توانايی‌های چندگانه و چندبعدی آمده در بالا را در وجود خويش جمع كنند و از اينرو انقلابهای انگلستان، فرانسه، روسيه، چين و كوبا را به پيروزی برسانند. ساير رهبران انقلابی نتوانسته‌اند تمامی ويژگی‌های برشمرده شده را در وجود خويش ذوب كنند. اريك هوفر اين ويژگی‌ها اينگونه دسته بندی می‌كند: بی باكی و جسارت، توانايی بدست آوردن و نگاه داشتن همكاران مستعد و وفادار، نيروی درك نيازهای ضروری و روزافزون پيروان و جامعه بعنوان يك واحد كل، داشتن اعتقادهای تعصب آميز كه شخص خود او تنها نماينده واقعی حقيقت است. ساير ويژگی‌هايی كه هوفر برمی شمارد چنين هستند: اراده آهنين، نيروی پرشور نفرت، تحقير وضع موجود، حدس زدن بجا و بهنگام طبيعت انسانی و عملكردهای آن و يك درجه بالا از حسابگری و چشم پوشی از بازی دوستانه و محبت آميز در زمينه سياست. ويژگی‌هايی كه هوفر برمی شمارد را می‌توان در چارچوب كليشه‌های موجود از تعريف رهبران انقلاب جای داد، كه بر مبنای آن رهبران انقلابها همواره افرادی هستند بی وجدان و خشونتگر كه تنها در پيامد موقعيت‌های ويژه‌ای به اين مقام می‌رسند و خود را با نيرنگ و خشونت در رهبری جنبش مستقر می‌كنند.

اما شوخی تاريخ آنكه در واقعيت امر رهبران انقلاب از نظر خاستگاه اجتماعی و آموزشی خود بيشتر با اقشار حاكم نزديك هستند تا با اقشار زير رهبری خويش. بررسی‌های گسترده در اين زمينه نشان می‌دهند كه رهبران انقلابها به جز استثنا مواردی از ميان طبقات ميانی برخاسته اند، يك دوره آموزشی مدرسه‌ای و حتی دانشگاهی را پشت سر گذارده‌اند و در بيشتر موارد بعنوان وكيل، روزنامه نگار و معلم و مدرس مشغول بكار بوده‌اند و در بهترين سالهای زندگی خويش قرار دارند و می‌توانند در موقعيت اطمينان زندگی خود را بگذرانند و به پيری برسند.

ولگردان، لات‌ها، آدم‌های بی سروپا و عوام را می‌توان بگونه‌ای تحريك كرد كه جنگهای خيابانی راه بيندازند و در خانه قدرتمندان آتش افروزند و عمليات انقلابی را بعهده بگيرند، اما اينكه آنان انقلاب را هدايت كنند و يا حتی آن را بوجود بياورند، امری است كه حتی در انقلابهای پرولتری نيز ناممكن است. رهبران انقلابها _ حتی در انقلابهای كارگری _ از نظر خاستگاه اجتماعی بيشتر به اقشار حاكم نزديك هستند تا به عامه مردم. در اينجا اين پرسش مطرح می‌شود كه چه انگيزه‌هايی در درون افرادی از طبقات و اقشار بالا عمل می‌كند تا آنانرا به رهبران انقلاب تبديل كند و چگونه آنان نزد توده مردم محبوبيت و مقبوليت بدست می‌آورند؟ پاسخ اينست كه رهبران انقلابی نتيجه چندين عامل متفاوت هستند: عوامل سياسی، اقتصادی، اجتماعی و شخصی. روانشناسان اجتماعی چندين عامل را برای توضيح شخصيت رهبران انقلابها و انگيزه‌های آنان بكار می‌گيرند: دلسردی‌های و ناكامی‌های شخصی و اجتماعی، جوانی دردناك و عقده‌های شخصی فروخورده، برخاستن از يك محيط محدود خانوادگی، شورش عليه انديشه‌های اقتدارگرايانه، وابستگی به اقليت‌های قومی و مذهبی و تقليد از ديگران. اما اگر ما بخواهيم رهبران انقلابی را بعنوان افرادی از نظر روانی بی ثبات و غير عادی و حتی معلول شرايط موجود كه عمليات سرنگونی را بعنوان جبران كمبودها و عقده‌های شخصيتی خود انجام می‌دهند بدانيم، مساله را بيش از حد ساده كرده ايم. تكامل يك شخص به يك رهبر انقلاب دستكم بر دو عامل استوار است: نخست بر انتقاد و چالش بعنوان بنيان عملكرد روشنفكری واقعی كه بر وام گرفتن عناصری از ملتهای ديگر و جنبش‌های اجتماعی ديگری گره می‌خورد و همچنين بر انگيزه‌ای در يافتن بديل‌ها و گزينه‌ها برای شرايط موجود و انگيزه‌ای برای تحقق بخشيدن به آن بهمراه همراهان خود. دومين عنصر را می‌توان در "دلسردي" خلاصه كرد كه نيروی اجرای كارها در شرايط عادی و روزمره را ناممكن می‌سازد و بدين ترتيب در اين شخصيت‌ها يك نياز قوی و شديد احساس می‌شود كه از سوی ديگران و جامعه برسميت شناخته شوند. وضعيت‌های دگرگون شونده اجتماعی اين عناصر را تشديد می‌كنند و به رهبران انقلابی فرصت‌هايی را می‌دهند كه استعدادهای خويش را شكوفا كنند و اين البته در شرايط عادی و با ثبات اجتماعی غيرممكن است.

در اينجا آن اقشاری از ملت كه بدلايل بلندمدت انديشگی، فنی و اقتصادی خود را از نظر موقعيت اجتماعی و نقش‌های دلخواسته خويش و از نظر كاركدهای سنتی زير تهديد احساس می‌كنند، نخستين كسانی هستند كه خود را به رهبران انقلابی نزديك احساس می‌كنند، كه سازماندهی منسجم، بنيان‌های ايديولوژيك و اهداف جديد را به مردم عرضه می‌كنند. اين اقشار كه خود را زير فشار دگرگونی‌های ساختاری و تفاوت گذاری‌های جديد در روند تكامل اجتماعی و جابجايی قشرهای اجتماعی می‌بينند و هستی خود را از اين تغييرت در خطر می‌بينند، می‌خواهد كه در يك زورآزمايی اجتماعی سرنوشت خويش را تغيير دهند. بنابراين كسانی كه از نظر روانشناختی از وضعيت خود دلسرد هستند و از نظر اجتماعی و اقتصادی به پايين جامعه رانده شده اند، نخستين كسانی هستند كه آماده‌اند زير رهبری رهبران انقلابی قرار بگيرند و اهداف برنامه‌ای آنان را بصورت اهداف خود تلقی كنند و بيگانگی خود با دستگاه سياسی را با يك نبرد اجتماعی پاسخ دهند.

خواسته‌های اقشار گوناگون جامعه _ طبقه متوسط، كارگران و دهقانان_ متفاوت هستند و در يك شرايط پكشی (انفجاري) با يك راديكاليسم و سازش ناپذيری ويژه‌ای نمايندگی می‌شوند، بگونه‌ای كه يك همبستگی جمعی بدون اشكال و مبارزه نخواهد بود. برای يك كاسه كردن و مخرج مشترك گرفتن از منافع اقشار گوناگون جامع زير شعارهای واحد و يگانه و اهداف انتزاعی و ناكجاآبادی شرايط و پيكربندی‌های ويژه‌ای مورد نياز است. انسانها در چنين شرايطی بايد بسيار ناراضی باشند، اما آنان نبايد نوميد باشند؛ بلكه آنها بايد احساس كنند بوسيله يك آموزه نيرومند و يك رهبر بی خطا و با بكارگيری فنون جديد به سرچشمه نيرويی دست می‌يابند تا بتوانند مقاومت ناپذير گردند. آنها بايد افزون بر اين تصورات و امكانات فوق العاده‌ای از آينده در نظرداشته باشند. و دست آخر آنان می‌بايستی از هزينه‌های اين كار يعنی انقلاب بی اطلاع باشند تا بتوانند فداكاری‌های بسياری را انجام دهند. اگر همه شرايط در جهت موافق انقلاب باشد و سرنگونی انقلابی بوقوع بپيوندد، تلاشها و سختگيری‌های بسياری لازم است كه اتحاد و ايتلاف نيروهايی كه انقلاب را به سرانجام رساندند، از هم نپاشد و انگيزه‌ها و اهداف گوناگون نيروهای اجتماعی گوناگون به يك درگيری رودررو نيانجامد.

انقلابها در گذشته و اكنون و آينده
پژوهش و بررسی انقلاب بسيار كهن و در عين حال بسيار تازه است. از سويی از زمان افلاتون و ارستو پديده انقلاب در آثار فيلسوفان بزرگ بازتاب يافته است و آنان علتهايی را كه دگرگونی‌های بنيادی در اشكال حكومتی و دولتی و همچنين زوال و برآمد دوباره ساختارهای فرمانروايی بوجود آورده اند، مورد تجزيه و تحليل قرار داده‌اند. از سوی ديگر اما در دوران كنونی و معاصر با توجه به سرنگونی‌های انقلابی در سراسر جهان كه تاثير خود را بر روی همه سطوح زندگی مردم گذاشته‌اند و با توجه به پيشرفت و تكامل علوم اجتماعی نخستين نظريات منسجم و كثرت گرايانه، پيچيدگی عناصری را مورد بررسی و پژوهش قرار می‌دهند كه نظام‌های سياسی را بی ثبات كرده و روندهای انقلابی را تضمين می‌كنند. از ديرباز تاكنون علوم اجتماعی پيش شرط‌های نمونه وار انقلاب را شرايطی می‌داند كه در آن نمونه‌های سنتی فرمانروايی و ساختارهای ايستای اجتماعی و الگوهای انديشگی و ارزشی آشنا بعنوان سدهايی در راه پيشرفت‌های سياسی و اقتصادی و فنی و انديشگی احساس می‌شود و اين سدها بوسيله دگرگونی‌های خشونتبار منفجر شده و بكناری زده می‌شوند. اگرچه در مراحل گوناگون سده‌های ميانه با توجه به نوآوری‌های فنی محدود در آن و روندهای كند دگرگونی اقشار و جنگ‌های مذهبی و شورش‌های بی چيزان اهميت زيادی برای شكلگيری ساختارهای دوران جديد بازی كرد، اما جنبش‌های سده‌های ميانه نتوانستند خود را به كرسی بنشانند. زيرا آنان از گستردگی و ژرفای لازم برخوردار نبودند.

اين عناصر بگونه‌ای روشن، نخستين بار در آشفتگی رويدادهای ميان سالهای 1640_ 1660 در انگلستان جوانه‌های خود را می‌زنند و در سال 1688 به "انقلاب شكوهمند" می‌انجامند. كشاكش ديرين ميان تاج و تخت انگلستان از يكسو و مجلس از سوی ديگر به جابجايی بنيادی توازن نيروها در اين كشور انجاميد. سلطنت مطلقه در پيامد اين انقلاب محدود گشته و به يك سلطنت مشروطه تبديل شد. فرمانروايی دوفاكتو و واقعی پارلمان بدين ترتيب نهادينه شد. اقشار اجتماعی كه صنايع و بازرگانی تازه رشد يافته را به راه می‌انداختند، از حقوق و امكان مانور بيشتری برخوردار شدند. تنها دستاورد بزرگ "انقلاب شكوهمند" جابجايی موقعيت قدرت و توازن نيروها در نهادهای اجتماعی و جابجايی در وزن نيروهای اجتماعی در درون ساختارهای فرمانروايی و درجه ترقی اجتماعی در يك نظم منسجم و از پيش جاافتاده بود.
اما با آغاز جنگهای استقلال آمريكا و انقلاب كبير فرانسه عناصر تازه و بنيادينی پيدا شدند كه از آن پس همه تاثيرات سياسی _ اقتصادی و اجتماعی _ فرهنگی دگرديسی‌های انقلابی ديگر با آن اندازه گرفته و بر اساس وزن آن وزن كشی می‌شوند. اين تاثيرات عبارتند از: مشاركت توده‌های ملت با خواسته‌های راديكال كه با منافع اقشار حاكم خود را در ستيز بنيادی می‌ديدند، چالش دستگاه حكومتی موجود بوسيله رهبران انقلابی، هويت يابی بی حد و مرز تمامی جامعه با مفاهيم "پيشرفت" و "رهايي" كل بشريت و دست آخر ادعای صدور انقلاب به بيرون از مرزهای كشور. اين شكل روزآمد و شدت يافته نبرد ميان طبقات اجتماعی آنچيزی است كه همواره دگرگونی ساختاری بنيادی در همه زمينه‌های زندگی انسانی را هدف خود قرار می‌دهد. و با اين ادعا كه بگونه بنيادی چيز نويی بوجود بياورد، يك گسست اساسی با سنت را در پی خود دارد. با انقلاب فرانسه نه تنها يك كشمكش مركزی سده نوزدهم يعنی كشمكش ميان سلطنت مطلقه از يكسو و اصول نظم اجتماعی بورژوازی مشروطه خواه از سوی ديگر آغاز می‌شود، بلكه خواست آزادی، برابری و برادری كه در اثر فلسفه روشنگری بوجود آمده بود، مطرح می‌شود. همچنين در ارتباط با دگرگونی‌های اجتماعي_اقتصادی در برخی از كشورهای اروپايی طبقه سوم يا همان بورژوازی خود را از قيد وبند فيوداليسم می‌رهاند و خواست برابری به شكل برابری در برابر قانون اجرای بيانيه‌ای خود را می‌يابد. تاثيرات انقلاب فرانسه در همه كشورهای اروپايی مشهود بود و با لرزه‌های پرثمر سالهای 1848_49 به اوج خود رسيد. در اين نبردهای سخت نيروهای اجتماعی به سوی دگرگونی‌های بسياری گام برداشتند كه وضع موجود را از بنياد ديگرگون كردند. سراسر سده نوزدهم در فرانسه به نبردها و پيكارهايی گذشت كه می‌توان آن را نبرده برای قانون اساسی درست كه منافع تمام ملت را در نظر بگيرد ناميد.

در نيمه دوم سده نوزدهم با پيدايش انديشه‌های سوسياليستی، بويژه در نمونه ماركسی آن پويايی عظيمی بوجود آمد كه بنيان‌های نظری يكی از سمت گيری‌های اصلی در طيف‌های احزاب توده‌ای را بوجود آورد. انديشه‌های سوسياليستی البته در اثر انشعاب به گروههای رقيب و مخالف با يكديگر و در اثر تعقيب و آزارهای بيشمار و همچنين نبود يك محاسبه درست روی وزن و نيروی خود، در جامعه زير فشار شديدی قرار گرفتند. اما نقش اين انديشه‌ها را بعنوان موتور حركت و نيروی محركه تغييرات اجتماعی نمی‌توان ناديده گرفت و حتی اين انديشه‌ها در دگرگونی پيش شرط‌های اجتماعی و اقتصادی و سياسی بسيار موثر بودند. لنين تجربيات اروپای غربی در زمينه انديشه‌ها و جنبش سوسياليستی را با شرايط عقب مانده و تغييرناپذير روسيه بگونه‌ای تطبيق داد كه با بكارگيری اصول سختگيرانه نظم و سازماندهی در جنبش سوسيال دمكرات روسيه، بلشويك‌ها در سال 1917 موفق شدند در روسيه كه از جنگ جهانی اول ضربه‌های سختی خورده بود، نخستين انقلاب كمونيستی سده بيستم را سازمان دهند. اهداف و آرمان‌های سوسياليستی اين انقلاب پس از جنگ داخلی ومداخله خارجی و انزوای بين المللی بتدريج رنگ باختند. در پيامد انقلاب اكتبر اما كشمكشی بوجود آمد كه در تاريخ زير عنوان جنگ سرد جای خود را پيدا كرد. دولت شوروی خود را از ساختارهای اقتصادی سرمايه داری جدا كرده و افزون بر آن با اين ادعا وارد سياست جهانی شد كه سرزمين مادر سوسياليسم می‌باشد و يك اراده برای صدور انقلاب به سراسر جهان را تكامل داد كه تا واپسين سالهای دهه هشتاد سده بيستم به درازا انجاميد. دولت شوروی در تمامی دوران جنگ سرد ادعا می‌كرد كه يك نظام سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برتر را نمايندگی می‌كند و جبر تاريخ جهان را بسوی سوسياليسم خواهد كشاند. وجود دولت شوروی از سوی كشورهای سرمايه داری و دمكراتيك غربی همواره بعنوان چالشی بزرگ نگريسته می‌شد و اين چالش آنجا شديدتر احساس می‌شد كه احزاب كمونيستی در شيوه استالينيستی قدرت خود، پويايی و نيروی اراده و خشونت بيمانندی را در كشورهای خويش بنمايش و به اجرا می‌گذاشتد. اگرچه دولت شوروی خود را سرزمين مادر سوسياليسم می‌ناميد، اما امروزه روشن است كه يكی از اهداف اصلی انقلاب اكتبر تثبيت و تحكيم ناسيوناليسم روسی بود كه اينبار با لباس سوسياليسم بميدان آمده بود. همانند امپراتوری روم باستان كه در آستانه فروپاشی مسيحيت را پذيرفت تا از فروپاشی ناگزير خود جلوگيری كند و قدرت خويش را بگونه‌ای ديگر در اروپا جاری سازد، روشنفكران روسی نيز در آستانه فروپاشی ناگزير روسيه قديم در پيامد جنگ اول جهانی ماركسيسم را پذيرفتند تا بدين ترتيب قدرت امپراتوری خويش را نگاه دارند.

در نتيجه جنگ اول جهانی و دگرگونی‌های بيشماری كه اين جنگ بهمراه آورد، يعنی لرزه‌های اقتصادی و راديكاليزه‌تر شدن ايديولوژی‌ها و منازعات منافع جمع ناپذير در سراسر اروپا جنبش‌ها و گروههای فاشيستی بوجود آمدند. اين جنبش‌ها خود را بعنوان "ضد جنبش" در برابر تهديدهای كمونيستی می‌فهميدند، اما آنان در سازماندهی و تلاشهای خود برای بسيج توده‌ها و همچنين گونه‌های فرمانروايی خود در برابر كمونيسم همانندی‌های بسياری با جنبش كمونيستی داشتند. در نتيجه اين سياستهای افراطی در دو سوی قطب فاشيستی و كمونيستی، دمكراسی‌های پارلمانی در اروپا تضعيف گشتند. يك جنگ و نبرد قهرآميز در اينجا ناگزير می‌نمود و زمانی كه دولت نازی آلمان عليه كمونيسم هم در داخل و هم در بيرون از مرزهای خويش لشكر كشيد، اين نبرد به نبرد مرگ و زندگی برای هر دو طرف تبديل گشت.

پس از شكست فاشيسم و در نتيجه اشغال اروپای شرقی توسط شوروی و بويژه با پيروزی مائو در انقلاب چين در سال 1949 عناصر تازه‌ای در راهبرد و تاكتيك جنبش‌های انقلابی پيدا شدند. مايو نه تنها بسيار زود نيروی پكشی (انفجاري) ايجاد ارتباط ميان ناسيوناليسم و كمونيسم را تشخيص داد و از آن بسود خود بهره برداری كرد، بلكه او با برنامه تربيتی دستگاهمند خويش و اصلاحات ارضی گسترده و پيوند ميان ارتش و روستانشينان بنياد پيروزی خود را پی ريزی كرد و بوسيله تاكتيك جنگ چريكی و پارتيزانی توانست بر يك دشمن نيرومندتر پيروز گردد. پيروزی انقلاب چين با تكيه بر نيروی خودی و تداوم آن در نظريه و عمل "انقلاب مداوم" دگرگونی‌های راديكالی در چين بعنوان يك كشور كهنسال با ساختارهای قديمی و از نظر صنعتی و فنی عقب مانده و مورد استعمار واقع شده و در درون خود چند پاره و با جمعيت بسيار زياد بوجود آورد. انقلاب چين در سالهای پس از خود برای بسياری از ملتهای جهان بعنوان نمونه و الگويی در مبارزه برای استقلال در آمد و الگوی چينی سازماندهی اجتماعی و نوسازی از سوی بسياری از ملتهای جهان سوم مورد تاسی و تقليد قرار گرفت. با آغاز روند استعمارزدايی كه در سالهای دهه پنجاه سده بيستم صورت گرفت، كشمكش‌هايی ميان جنبش‌های آزاديبخش ملی و انقلابی از يكسو و نيروهايی كه خواستار حفظ وضع موجود بودند در گرفت. اين كشمكش‌ها كه بميزان زيادی با خشونت گسترده صورت می‌گرفتند و سرچشمه‌های انديشگی و مادی فراوانی را بخود اختصاص می‌دادند، بويژه پس از مداخله آمريكا در ويتنام جنبش‌های اعتراضی جهانی جوانان را بدنبال داشت. اين جنبش‌ها كه سراسر دهه‌های شصت و هفتاد سده بيستم به درازا كشيد با "انقلاب از راست" ريگان در آمريكا و تاچر در انگلستان در آغاز دهه هشتاد به ضد خود تبديل گشتند. سراسر دهه هشتاد سده بيستم در كشورهای پيشرفته صنعتی دهه محافظه كاران نو بود. ريگان بجای اينكه بگذارد غرب و آمريكا مورد چالش جنبش‌های گوناگون قرار بگيرد، نوك تيز حمله و انتقاد را بسوی شوروی نشانه گرفت و با به چالش طلبيدن شوروی در همه مناطق نفوذ اين ابرقدرت مقدمات بازبينی و بازنگری مسئولان شوروی را فراهم آورد. با بقدرت رسيدن گورباچوف در شوروی و برنامه پرسترويكا و گلاسنوست، كشورهای اروپای شرقی توانستند راحت‌تر از زير يوغ شوروی رهايی يابند و با "انقلابهای آرام" 1989 در اروپای شرقی ورق كاملا برگشت و سرمايه داری و دمكراسی غربی بعنوان يگانه الگوی اقتصادی و سياسی و اجتماعی و فرهنگی پيروز گشت. از دهه نود سده بيستم بدينسو ما در "دوران بازگشت" بسر می‌بريم و هنوز طرح تازه‌ای برای جنبش‌های اجتماعی ارايه نشده است.

(بخش اول)   (بخش دوم)  
dastavard © 2010 - All Rights Reserved